تاب هجران (18)
نگر بر سامری ای مردِ دیندار چسان بین نفس، او را کرد وادار
زِ خاکِ زیر پای اسبِ جبریل به گاوی زد صدایش رفت یک میل
زِ بسم الله نویسم نامِ یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
چو زد بر گاو و زَر آنگه صدا داد چو کردند سجده، ایمان رفت بر باد
به هارون کرد موسی بانگ و فریاد چو کردی غفلت، ایمان رفت بر باد
زِ نفرین کردنِ موسی ابن عمران زِ تَب شد سامری چون حبه بریان
هر آنکس مَس نمودش گَشت نالان چو او تَب می گرفت می گشت گریان
زِ بسم الله نویسم نامِ یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
زنی بر عابدی شب گشت نازل زنا کرد چونکه نفسَش گشت مایل
به سائل داد نان، جان را به داور ببخشیدش خدایِ فردِ غافر
زِ بسم الله نویسم نامِ یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
یقین عاقل به دنیا دل نبندد به هر بادی زِ جایِ خود نجنبد
نما کاری که حق آن را پسندد مباد شیطان زِ کار تو بخندد
به نفسِ شوم دائم در نبردم کنون بنگر در این عالم چه کردم
بخربارِ گناه و جرم بسیار تعارف نزدِ حق جز این نبردم
زِ بسم الله نویسم نامِ یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
هر آنکس پشت کرد از امرِ یزدان نبیند رویِ خوش هرگز زِ دوران
به محشر حشر گردد کور و حیران علاجِ درد او را نیست درمان
زِ بسم الله نویسم نامِ یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
دیوان شهید-صفحه 142
توسط : شهید علی طاهریان